آمدم پیرانه سر اما جوان برخاستم
اینچنین با تو نشستم، آنچنان برخاستم
وه چه شب هایی که با زلف سیاهت مو به مو
از سر شب درد دل کردم ، اذان برخاستم
دیدم آنجائی که تو هستی نمی گنجد دوئی
تا که من پیدا نباشد از میان برخاستم
تا نگیرد ذره ای رنگ تعلق دامنم
مثل گردی از زمین و از زمان برخاستم
چون ندیدم آشیانی امن بر بام حیات
با همین حسرت نشستم با همان برخاستم
آسیای چرخ وقتی نان بی منت نداشت
از سر این سفره بی یک لقمه نان برخاستم
کرد چشمش ایمنم از فتنه های روزگار
(با امین هر گه نشستم در امان برخاستم)
این که در چشم غزل اینقدر می آیم " خروش"
سرمه ام از خاک پاک اصفهان برخاستم
دارم عاشقی رو نفس می کشم
هوای زمینت یه چیز دیگه س
اگه دُورِ سالم بیام کربلا
ولی اربعینت یه چیز دیگه س
پیاده میام بلکه آروم بشم
بزار سینمو وا کنم آتیشه
می خوام هرچی دارم بریزم به پات
آدم گاهی اینجوری عاشق می شه
نیگا کن پاهاشون پر از تاوله
خدائیش عجب عاشقایی داری
مسافر قدم ها تو باید بوسید
داری پا رو بال ملک می ذاری
چیکار می کنی با دلا اربعین
که هر چی دله بیقرارت می شه
مث خواهرت این روزا بدجوری
زمین و زمون داغدارت می شه
آدم تو بهشته خدائیش اگه
رفاقت کنه عمریو با حسین
بزار با تموم بدی هام بگم
که من خاک شیش گوشتم یا حسین
دارن آسمونا گواهی میدن
که صاحب عزای تو امشب خداس
عجب بوی یاسی میاد تو حرم
یه حسّی می گه ...فاطمه کربلاس